ورود شما را به سایت مدرسه علمیه اسلام شناسی حضرت زهرا سلام الله علیها گرامی می داریم

ز- ب: بيشتر وقت من در خانواده همسرم ميگذره!

 

سوال:

سلام، الان كمتر از يكسال هست كه ازدواج كردم. از يك خانواده فرهنگي و الحمدلله مرفه ، من تحصيلكرده ام و سالها خارج از ايران بودم، اوايل پدرم مخالف ازدواج ما بودن اما با پيش رفتن زمان راضي شدن، فرهنگ غالب خانواده شوهرم عربي است. البته من تا مدتها معني اون رو نميدونستم.

و در جريان خواستگاري و اشنايي هاي اوليه به دليل شرايط خانوادگي من حرفي از اون زده نشد. خانواده همسرم بسيار متحد با برنامه هاي خانوادگي زياد هستن كه انتظار دارن همه بي دعوت حضور داشته باشن، به قول خودشون شب نشيني، اما خانواده من بيشتر مقيد هستند  و مهماني هاي با دعوت و كمتري دارن، بيشتر وقت من در خانواده همسرم ميگذره و همسرم براي خانواده من خيلي كم وقت ميگذاره. انگار من هميشه توي غربت هستم. اما مادرشوهرم خودش رو از برنامه خانواده مستثنا ميدونه، درگير برنامه هاي خودشه .

هر شب بايد بهش سر بزنيم و توك پا قبول نداره يعني اگه زماني كار داشته باشيم و كم بشينيم رك ميگه اين قبول نيست، دير بريم دعوامون ميكنه، نريم بازخواستمون ميكنه و تازه بعد از اون بايد توي شب نشيني خانوادگي شون كه پدرشوهرم و بقيه هستن شركت كنم، زنانه و مردانه جدا بعضي وقتها ٤ روز در هفته.

همسرم به دليل شرايط كاريش دیربه خونه ميرسه و تلفن ها هم همراهش شروع ميشه،

كجايين؟ چرا نمياين؟ و ....

بعد يكساعت من از خونم جدا ميشم و راهي غربت اونا

 مادرشوهرم زبان فوق العاده تيز ي داره، حرفهاش تا مغز استخوانم رو ميسوزونه و خواهرشوهرم  دوست داره توي تمام تفريحاتمون باشه .

مادرشوهرم به هر بهانه اي  لحن  تندشو نصيبم ميكنه، به راحتي فرمان ميده  براي اينده همه تصميم ميگيره و ...

به فرض روز جمعه كه دلم ميخواد نفسي بكشم و با همسرم وقت بگذرونم زنگ ميزنه به گوشي همسرم( يعني هميشه همينكارو ميكنن و هيچوقت به خونه زنگ نميزنن) ميگه دلم گرفته منو ببرجایی...

و من خفه ميشم توي خودم، من به دليل نوع تربيتم و روحيه غالبم كه اصالتا ترك هستيم ، ياد گرفتم كه هميشه سكوت كنم و احترام بگذارم، البته شخصيت ضعيفي دارم يعني گاهي به خدا ميگم كاشكي يكي مثل خودشون بهشون ميدادي نه من. و اما همسرم بزرگ شده توي اونها و هميشه دچار عذاب وجدان خانواده اش كه واي مادرم تنهاست، پدرم كار داره و...

هميشه فكرش اونجا و ارزوش شب نشيني ها و ....

باور كنيد وقتي پر ميشم و بعد از چند روز گله ميكنم كه پس من چي ، تو منو اوردي تو زندگيت واسه چي ... چند روزي البته گاهي متاثر و شايد يك شب از خونه مادرش رفتنو برام مرخصي بگيره كه البته مواخذه فردام از طرف زبان مادرشوهرسرجاش هست. تازه همين درد و دلم با همسرم اگه فاصله اش كم بشه ، نه نتيجه ميده و نه ازم قبول ميكنه و نتيجه عكس ميده يعني اون شب كه ميريم خونه مادرشوهرم حتي نگاهم نميكنه ، ميره كنار خواهرش به خنده و شوخي و حرف و دردودل با مادرش و من تنها و باز هم غريب تر ازغريب.

من اگه پدر و مادرم برنامه اي نداشته باشن ظهر تا بعداز ظهر پيش اونا هستم چون هردو معلم هستن و ميام بعدش خونه مشغول اشپزي و كارخونه و تنهايي، همسرم اگر شام دعوتش كنن هفته اي يك شب دو ساعتي مياد خونمون و بعد خلاص و اگر دعوت نشه مثل الان كه دوهفته هست

خيلي خيلي خيلي خستم از خدا ميخوام منو از اين دنيا ببره من همسرم رو خيلي دوست داشتم، الانم دوسش دارم ولي زندگي با اون خيلي سخته امتحان خيلي بزرگيه زندگي با ادمهايي كه تمام وقتشون رو به مستحبات ميگذرونن و همه احترامشون ميكنن و .... ولي باز خيلي اذيتت ميكنن خيلي سخته حتي گاهي ميترسم شكايتشون رو به خدا بكنم ،  اما انقدر خسته و افسردم كه ميگم اگه بميرم همه چي حل ميشه فقط نگران دل مادرمم كه از هيچي من خبر نداره و فكر ميكنه هر شب ميرم تو كانون گرم زندگيم با شوهرم و زندگي يك تازه عروس خبر نداره از همون فرداي عروسيم بودن باهمسرم حروم بوده گاهي وقتي همسرم خسته مياد روي مبل خوابش ميبره انقدر خوشحال ميشم كه الان تنها توي خونمون هستيم و شايد امشب نريم و بعد صداي زنگ تلفنشون رويامو سياه ميكنه كه بيدارش ميكنن كه مگه الان وقت خوابه هيچ چيز خستگي و مريضي و مهموني و عروسي هيچ چيز نبايد مانع باشه، بايد هر شب بريم و الا حاج خانوم كه الان مدينه است بدجوري دلم  رو ميشكنه و من فقط به ولله سكوت ميكنم...

تمام روياهامو از دست دادم

نه حوصله اشپزي دارم نه كار خونه، كدوم خونه ، خوابگاه شبونه!

من هنرمندم خياطي و اشپزيم بد نيست اما دل و دماغش رو ندارم قرار بود از بعد عروسيم براي كنكور ارشد بخونم اما حال خودم رو ندارم چه برسه.... الكي هر سال كنكور ميدم و بي نتيجه، همسرم كنكور داد و قبول شد و من جا موندم

از بعدعروسي هيچكس از اونا خانوادمو نديده منو غريب ميخواستن و اين رفتار روي همسرم با وجود تمام محبتهاي خانوادم اثر گذاشته، بي معرفت شده، بي انصاف شده انقدر دوسش داشتن، اما حيف جلوي من چيزي نميگن ولي ميبينم كمتر سراغ ميگيرن با اين اوصاف من چيكار كنم

ميدونم شايد بايد وايستم و حقم رو بخوام اما متاسفانه من وقتي بهم احترام نميذارن وقتي ناراحتم ميكنن جوري ميشكنم كه زبونم بد مياد وفقط ميرم توي حودم، سردرد شبونه و قرص استامينوفن من توي خانوادم از گل كمتر نشنيدم، اينطور بزرگ شدم كه محترم باشم تا احترام ببينم، اما چي بگم اين تربيت به درد اين زندگي نميخوره،

 پدرم جوري منو بزرگ كرده كه حتي روم نميشه از همسرم پول بخوام، توي زندگي قبليم بدون مطرح

كردن من هميشه خودش به فكر بوده و هيچوقت روم نشده ازش بخوام، الانم همينه ، ماهيانه اي مقرر دارم كه اگه مسئله اي باشه كه پول بخوام نميگم از خواسته هام ميگذرم ، ارزوم اينه كه سركار برم و مستقل بشم، مادرم هم همينطور بوده

اما خواهرشوهرم نمونه به عكس تربيت من، براي خريدهاي مداومش هم علنا از پدرشوهرم ميگيره و هم از شوهرم تازه اونچيز كه من خبر دارم هميشه خواهنده است و هيچ چيز كافي نيست و صداي مادرشوهرم كه برادرشه وظيفشه گله گذاري قديم رو نميكنم و از غصه هام سر مراسمم و خريدهام و هزار چيز ديگه بماند كه از دلم و نميره و مدام جلوي چشمامه اما الان چه كنم با كوه غصه دلم و تنها ارزوم كه برم توي حرم حضرت رضا بشينم و همونجا بميرم....

 

پاسخ استاد مشاور: الهامه محسنیان

خواهر عزیز من، سلام.

متن شما را چندین بار خواندم. از ناراحتی شما واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم و احساس شما را کاملا درک می کنم. از خداوند منان خواستارم که هرچه زودتر گره از مشکل شما باز کند و آرامش را به شما برگرداند. دوست عزیز، سخت ترین مشکلات هم راه حلی دارد. پس نگران نباشید. انشاءالله با تدبیر کامل و با توسل به حضرت رضا (ع) خواهید توانست بر مشکلاتتان غلبه کنید و به زندگی دلخواهتان دست پیدا کنید. برای حل مشکلتان این موارد را امتحان کنید، انشاءالله کار ساز باشد:

1)    با همسرتان صحبت کنید.

در شرایطی آرام و مسالمت آمیز با همسرتان صحبت کنید و با هم تصمیم بگیرید که اوقات زندگی تان را طوری برنامه ریزی کنید که هردویتان از آن حداکثر استفاده و لذت را ببرید. مثلا برنامه ریزی کنید که چه مقدار از وقتتان را در هفته دونفری با هم باشید، چه مقدار را با هم و با خانواده یکدیگر باشید، چه مقدار را هر یک تنها به خود یا به خانواده خود اختصاص دهد و ...

اگر نتوانستید به تفاهم برسید قرار بگذارید یک هفته مطابق با میل همسرتان و هفته دیگر مطابق با میل شما باشد.

می توانید بعضی از شب نشینی ها را (مثلا یک روز در هفته را) طوری برنامه ریزی کنید که همسرتان تنها به آنجا برود و در عوض شما هم با خانواده خود باشید.

در این برنامه ریزی ها انعطاف پذیر باشید و خیلی سخت نگیرید.

با توجه به شخصیت شما و همسرتان و خانواده اش (اینگونه که بیان کردید) بهتر است تغییر ناگهانی در برنامه تان ایجاد نکنید. همچنین انتظار نداشته باشید همسرتان یک دفعه تغییر کند. احتمالا تغییر ناگهانی او، باعث واکنش منفی والدینش خواهد شد.

برای بلندمدت برنامه ریزی کنید نه کوتاه مدت. مثلا با خود طوری برنامه ریزی کنید که مثلا تا 6 ماه آینده، میزان رفت و آمدتان را به دو سوم الان، کاهش دهید.

همسرتان را درک کنید و قبول کنید که او به گونه ای تربیت شده است که خیلی اجازه مخالفت کردن با والدینش را نداشته است و اهل رفت و آمد بیشتری نسبت به شما است. پس الان نیز برایش سخت خواهد بود که با والدینش مخالفت کند یا کمتر با آنها رفت و آمد کند.

2)    لحظاتی را که با همسرتان تنها هستید را به لحطاتی جذاب و رمانتیک تبدیل کنید.

در این صورت همسرتان بتدریج علاقه مند خواهد شد که وقتش را بیشتر با شما سپری کند و از میزان رفت و آمدش بکاهد.

3)    همسرتان را عاشق خود کنید.

به نیازهای او توجه کنید و از او هم بخواهید به نیازهای شما توجه کند. در این صورت سریع تر به هدف خود خواهید رسید.

4)    همیشه در مقابل همسرتان با احترام از خانواده اش یاد کنید.

در این صورت همسرتان خواهد فهمید که این انتظارات شما از او، به خاطر ویژگی های شخصیتی خودتان است و قصد ناراحت کردن و لجبازی با کسی را ندارید.

5)    زمان هایی که قرار شد با خانواده همسرتان باشید، بهترین کار این است که از آن لحظات حداکثر استفاده را بکنید.

با خود قرار بگذارید که در آن لحظات تحت هیچ شرایطی نمی خواهید ناراحت شوید و می خواهید لذت ببرید و لحظات خوشی برای خود بسازید.

6)    سعی کنید سکوت را کنار بگذارید و از احساسات و شخصیت خود با مادرشوهرتان صحبت کنید.

به خود بقبولانید که صحبت کردن یا حتی مخالفت کردن با دیگران نشانه بی احترامی به کسی نیست و این کار هیچ اشکالی ندارد. پس یک زمان مناسب را انتخاب کنید و خیلی مصالمت آمیز و با احترام با مادرشوهرتان صحبت کنید.

اگر فکر می کنید صحبت کردن فی البداهه با مادرشوهرتان برایتان سخت است، می توانید از قبل آنچه می خواهید به او بگویید را برای خود آماده کنید. می توانید حدس بزنید که او در برابر حرف های شما چه پاسخی خواهد داد، سپس جواب بعدی خود را آماده کنید.

اگر فکر می کنید حرف هایتان را فراموش می کنید می توانید آنها را یادداشت کنید و با خود تمرین کنید. البته مراقب باشید همسرتان یادداشت هایتان را نبیند که باعث سوء تفاهم او نشود.

حتما تاکنون مادرشوهرتان را شناخته اید و می دانید که چه شخصیتی دارد و چگونه بیشتر تحت تاثیر قرار می گیرد. پس سعی کنید آنچه می خواهید به ایشان بگویید متناسب با شخصیتشان باشد و احساسات منفی شان برانگیخته نشود. مثلا اگر احساس می کنید ریشه های حسادت در او وجود دارد به گونه ای صحبت کنید که حس حسادت او تحریک نشود. این موضوع را در طول زندگی خود رعایت کنید.

طوری صحبت کنید که باعث شود او شما را درک کند. مثلا به او بگویید شما مشاورید و حتما الان احساس من را درک می کنید. به او بگویید دوست دارم با شما مثل مادر خودم درد دل کنم و از تجربیات شما استفاده کنم. بگویید شما به تفاوت های شخصیتی انسانها آگاهی دارید، شخصیت من از کودکی به گونه ای شکل گرفته است که آرام هستم و خیلی توان مهمانی رفتن و شب نشینی را ندارم، در غیر این صورت خسته می شوم و انرژی زیادی از من گرفته خواهد شد و ...

می توانید در موقع صحبت با ایشان، احساساتی که به شما دست داد و نگذاشت صحبتتان را ادامه دهید را به زبان بیاورید. مثلا می توانید به او بگویید الان خیلی استرس پیدا کردم که می خواهم با شما صحبت کنم و .... در چنین مواقعی خیلی احساس ضعف هم نکنید و به خود قوت قلب بدهید و به خود بگویید "من می توانم به صحبتم ادامه دهم" و با قاطعیت به حرفتان ادامه دهید.

حتما در مورد سه جز شخصیت (والد، بالغ، کودک) چیزهایی شنیده یا خوانده اید. از طریق بالغ شخصیت خود، بالغ شخصیت مادرشوهرتان را خطاب قرار دهید و به گونه ای صحبت نکنید که والد یا کودک درون او فعال شود و بخواهد در برابر شما جبهه بگیرد.

7)    تمرین کنید که گاهی حرف های دلتان را حتی به شوخی و با لحن خنده آور بیان کنید.

البته به گونه ای نباشد که مانند طعنه و کنایه به نظر برسد و بیشتر آنها را برنجاند و مشکل ساز شود.

8)    مهارت جرات ورزی را در خود و همسرتان تقویت کنید.

برای این کار مشاوره بروید یا کتاب بخوانید. به طوری که شما و همسرتان جرات آن را پیدا کنید که گاهی در کمال احترام "نه" بگویید و بدون تهاجمی بودن از حق خود دفاع کنید.

9)    از اظهار نظر کردن و مخالفت کردن نترسید.

معمولا توصیه می شود برای غلبه بر چیزی که از آن می ترسید، خود را در دل آن بیندازید. مثلا اگر می ترسید که اظهار نظر کنید، سعی کنید در برخی موارد اظهار نظر کنید، حتی اگر کوچک باشد و همراه با مِن و مِن کردن. البته در این لحظات، همزمان استرس خود را کاهش دهید و به آرامش خود کمک کنید.

10)            یادتان باشد اوضاع همیشه اینگونه نخواهد ماند.

شما در ابتدای زندگی مشترکتان هستید. معمولا اینگونه است که پس از گذشت مدتی، خانواده همسرتان انتظاراتشان را از شما متعادل تر خواهند کرد و شما فراغ بال بیشتری خواهید یافت.

دوست عزیز این توصیه ها و دیگر مواردی که خودتان به ذهنتان می آید را عملی کنید و منتظر باشید که به مرور به نتیجه برسید، انشاءالله.

اینالتی: فردی که دانه را می کارد، مهلت می دهد که درخت به ثمر برسد (برگرفته از کتاب "شما عظیم تر از آنی هستید که می اندیشید 7"، مسعود لعلی)

 

دوست گرامی امیدوارم این مطالب، مسیر را برایتان کمی روشن تر کرده باشد. روند یک مشاوره، فراتر از یک مشاوره غیرحضوری است، پس حتما از مشاوره حضوری هم کمک بگیرید.

شما و دیگر عزیزانی که این مشاوره را مطالعه کرده اید لطفا در قسمت نظرات بنویسید که این مطالب چقدر توانسته است برایتان مفید باشد و چه نکات مثبت و منفی به همراه داشته است. زندگی سرشار از آرامشی داشته باشید، انشاءالله.

 

 

    

نظرات

ارسال نظر جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.
5 + = 10
پاسخ این سوال ریاضی را بصورت عدد وارد كنيد نه حروف. به عنوان مثال در پاسخ "دو + چهار =؟" وارد کنید "6".
کليه حقوق اين سايت متعلق به مدرسه علمیه اسلامی شناسی حضرت زهرا سلام الله علیها مي باشد و استفاده از مطالب آن با ذکر منبع بلامانع است.

آمار سایت

  • بازدید کل: 8,056,850

    اوقات شرعي