ورود شما را به سایت مدرسه علمیه اسلام شناسی حضرت زهرا سلام الله علیها گرامی می داریم

یاسمن:همسرم مردی که بتونم بهش تکیه کنم و تو ذهنم بود نیست!

 

7 ساله ازدواج کردیم و یک دختر 3 ساله دارم.
از همون اول من راضی به ازدواج باهاش نبودم چون اون مردی که بتونم بهش تکیه کنم و تو ذهنم بود نبود.

اما عاشقم بود و من نفهمیدم چه جوری با اون سرعت همه چیز تمام شد و ازدواج کردم. یه جورایی مجبور شدم دلم سوخت واسش.هم سن هستیم و مهمترین مخالفتم همین بود اما راضیم کرد.گفتم دوستم داره و این خیلی مهمه.اما تو زندگی باهاش خیلی زجر کشیدم.توی یک شهر غریب به خاطر کارش 2 سال بودیم و به خاطر این که خیلی بچه بود دائم بحث و دعوا و ....داغون شدم.

چه حرفایی که ازش نشنیدم و چه رفتارهایی که ندیدم.محبتش از دلم رفته و الان احساس می کنم فقط به خاطر دخترم زندگی می کنم.همیشه بعد از این رفتارهاش عذر خواهی می کنه اما دیگه حناش رنگی نداره واسم.حالا بهتر شده اما من بد شدم و حوصله اش را ندارم.برامون اصلا وقت نمی گذاره همش مشغوله کاره .بارها با هم قول و قرار گذاشتیم اما فقط 7 یا 8 روز سر قولشه.

بس که خواسته هایم را تکرار کردم خسته شدم عصبی شدم بد اخلاق و افسرده شدم.اصلا عوض نمی کنه رفتارهایش راکه دوست ندارم.احساس کمبود محبت دارم نمی تونم کارا و حرف هایی که ازش شنیدم و فراموش کنم میگه فراموش کن اما مگه می شه؟نمی تونم بهش محبت کنم به خاطر این که دلم دیگه پر شده ازش و پر از کینه است فقط به دخترم محبت می کنم.رفتم 10 روز سفر گفتم حتما دلم تنگ شده براش می خواستم باهاش خوب باشم اما چند ساعت بیشتر طول نکشید همش از رفتاراش ناراحت می شم از این که این قدر ازش می خوام یک سری چیزها رو و انجام نمی ده مثلا اروم رانندگی کردن یا زبان محبت داشتن یا این که 1 ساعت حداقل در روز با من وقت صرف کنه یا مهمتر از همه با بچه اروم و با محبت رفتار کنه اما نمی شه.دیگه به جایی رسیدم وقتی می بینمش دلم می گیره و ناراحتم و حوصلش و ندارم.

البته شوهرم خودش را خیلی قبول داره و می گه همه من و قبول دارن جز تو.مهربونه اما بی خیال و سطحی .نمی فهمه بی احترامی که به من میکنه با من و قلبم چه می کنه.حدوده 6 ماه پیش گفت جدا بشیم و فکر می کنم از اون زمان به بعد با این که از حرفش پشیمون شد اما من طلاق عاطفی ازش گرفتم.هر چند که قول هایی داد و دادم تا زندگی را از نو شروع کنیم که نقطه امیدی واسم بود اما باز هم اون بود که زیر قولش زد.

کمکم کنید دیگه با کینه هایی که دارم دوسش ندارم نمی تونم خوشحال باشم نمی تونم محبت کنم نم تونم خوشحالش کنم همش ازش ناراحت میشم غر می زنم اونم به من توجهی دیگه نداره و همش مشغول کاره.چه کار کنم کمکم کنید.

لطفا به ایمیلم پاسخ را بفرستید.منتظرم خواهش می کنم جوابم و بدید نمی دونم از کی کمک بگیرم.

 

پاسخ مشاور دینی ( خانم زوارزاده استاد حوزه)

  با سلام

دوست عزیزم درکتون می کنم گاهی خواسته های ما هر چند کوچکند اما اجابتش از طرف مقابلمان نشاندهنده توجه او به ماست . و این چیزی است که شما را ازار می دهد.

عزیزم

مشکلاتی که شما از همسرتان مطرح کردید تقریبا بیشتر مردها این مشکلات را دارندو خیلی عادی است.

اینکه او در رانندگی عصبانی است و یا با کودکتان درست برخوردنمی کند و...

همه از مواردی است که در بین مردها اپیدمی است. یعنی انقدر رایج است که گاهی نمی توان از شخصیت مردانه شان این خصوصیات را جدا کرد.

شما در همون اول صحبت هاتون به ریشه مشکلتون اشاره کردید!اینکه شما در ذهنتون ادمی رو ترسیم کرده بودید آدمی که بی عیب باشه و شما بتونید بهش تکیه کنید، و بعد با این مواجه شدید اون هم مثل همه ی ادم های دیگه عیوبی داره مثل من و شما ! اما شما این عدم مقبولیت همسرت رو در  همسن بودنتان  می دیدید!نه اینکه همسن بودن ملاک ازدواجه نه  ! اینکه شما شخصیتی دارید که مقبولیت ادم ها رو با سنشون می سنجی و میزان پذیرشت براساس اختلاف سنی است که با شما دارن!و بازخورد این خصوصیت شخصیتی شما دقیقا می شه همون حرفی که همسرتون گفته:اینکه شما قبولش ندارین!

دوست عزیزم

از نظر اسلام ملاک سن در ازدواج مطرح نیست .این یعنی اصلا سن ادم ها در یک ازدواج موفق نقش نداره . چون سن استثنا داره یعنی حضرت خدیجه با اون همه اختلاف سنی و بزرگتر بودن اما بهترین همسر برای پیامبر بودند و اونقدر مطیع بودند که مادر نمونه ترین زن عالم شدند و خودشان هم از زنان نمونه بهشتی شدند.می بینی پذیرش حضرت خدیجه او را خدیجه کرد و مادر فاطمه ! اونوقت ما توقع داریم که فرزندانمان مثل حضرت زهرا باشند! وقتی ما نمی خواهیم خدیجه باشیم...

بگذریم . ببخش اگر کمی در کلامم سرزنش حس کردی. شاید بخاطر این است که آنقدر این راه اشتباه  و تبعاتش را دیده ام که وقتی حرفهای شما را خواندم باز دلم به درد آمد... اینکه چرا ما همسرانمان را همانطور که هستند نمی پذیریم؟ چرا باور نداریم که پذیرش ما او را عوض می کند نه عوض کردن او باعث بپذیرش ما می شود!!

خوب شما حرفتان این است که نمی شود پذیرفت، سخت است   حق با شماست . چند ویژگی در ما باعث می شود همسرانمان را نپذیریم . یکی از آنها کمال گرایی ماست. شخصیت هایی که کمال گرا هستند معمولا در انتخاباتشان وسواس بیشتری دارند و تقریبا هیچ وقت از انتخاباتشان هم راضی نیستند چون هیچ چیز در این دنیا وجود ندارد که بی عیب باشد. به قولی گل بی عیب خداست!

دوست عزیزم حرف زدن درباره اینکه ریشه های این عدم پذیرش شما از چه چیزی است ممکن است خیلی طولانی شود اما به همین چند نکته اکتفا می کنم .

می خواهم گفتگویمان کاربردی شود ! یعنی درباره ی راه حل های مشکلت با هم صحبت کنیم.

اولین مرحله این است که شما از نظر اخلاقی خود را به کمال برسانید. یعنی به جای اینکه به همسرتان نگاه کنید کمی به خود نگاه کنید . دنبال رفع عیوب اخلاقی خود باشید.یکی از مراحل کمال اخلاقی در ارتباط با مردم، مرامی است به نام تغافل!

تغافل یعنی شما عمدا خود را به ندیدن و نشنیدن بزنید . این در آموزه های دینی ما بسیار تاکید شده و حتی جایی مایه آرامش خوانده شده.

امير مؤمنان على عليه السلام در اين رابطه مى‏فرمايند:«من اشرف اعمال الكريم غفلته‏عما يعلم،

يكى از باارزشترين كارهاى كريمان،«تغافل‏»از چيزهايى است كه از آن آگاهند» (و سرپوش گذاشتن بر آن لازم است.)

در حديث ديگرى آن امام بزرگوار عليه السلام مى‏فرمايند:«من لم يتغافل و لا يغض عن‏كثير من الامور تنغصت عيشته،

كسى كه‏«تغافل‏»و چشم پوشى از بسيارى امور نكند، زندگى ‏براى او ناگوار خواهد شد»

تغافل، یکى از روش‌هاى قابل توجه در تربیت است و در بخش‌هاى مختلف زندگى از اهمیت بالایى برخوردار است. تغافل در نگاه علم اخلاق؛ یعنی این‌که انسان‌ها در برابر برخی از اشتباهاتی که از دیگران انجام می‌گیرد تغافل و چشم‌پوشی کند و خود را به غفلت بزند.

انسان‌هاى غیر معصوم، در طول زندگى خویش، کم و بیش، عمدى یا سهوى مرتکب‏ اشتباهات کوچک و بزرگ می‌شوند و کمتر کسى است که مرتکب اشتباهى نشود یا خود را مصون از آن بداند. از طرف دیگه ، خُرده‌گیرى و بازخواست از دیگران درباره اشتباهات سهوى یا خطاهایى که هنوز به مرز جُرم و گناهی سنگین نرسیده واقعا خردمندانه نیست و در این‌گونه موارد، عقل و شرع بر چشم‌پوشى و گذشت، تاکید

دارند. این‌جا است که تغافل معنا پیدا می‌کند که در این مواقع، تغافل و چشم‌پوشی و خود را به غفلت زدن در برابر این نوع از خطاها و اشتباهات دیگران، لطیف‌ تر و سازنده‌تر از عفو و گذشت است.

یاسمن جان

می بینی من و شما هم بی عیب نیستیم . پس باید تغافل را تمرین کنیم . فاصله ی ما تا یک بنده ی خوب و مومن برای خداوند بسیار زیاد است. پس بیا بجای اینکه دنبال اصلاح دیگران باشیم به اصلاح خودمان بپردازیم.بعد از اینکه تغافل را تمرین کردی و سعی کردی عیوب همسرت و حتی آدم های اطرافت را نبینی و یا حداقل کمتر ببینی و کمتر عیب جویی کنی ، می رویم سراغ مرحله بعدی!

* مرحله ی بعد این است که شما دلت را از کینه خالی کنی! حق با شماست نمی شود فراموش کرد . چون روزهای خیلی سختی بوده . اما چرا ما آدم ها چند سال سختی می کشیم و چندین برابر آن سالها افسوس و حسرت آن سالها را می خوریم و خود را از روزهای خوشی که در آن هستیم محروم می کنیم بخاطر گذشته ای که گذشت . به نظرت این عقلانیه؟! مثلا کودکی برای داشتن یک اسباب بازی یک روز گریه می کند وقتی مادرش آن اسباب بازی را به او می دهد باز هم گریه کند و بگوید چون یک روز گریه کردم و سختی کشیدم حالا هم که اسباب بازی را دارم باید برای افسوس آن روزهایی که نداشتم گریه کنم؟! گاهی  بچه ها از ما بزرگترها هم روش زندگی کردن را بهتر بلدن، اخه هیچ بچه ای برای گذشته اش افسوس نمی خورد و لحظه را در می یابد و در لحظات لذت می برد...

یاسمن جان تا کجا می خوای پیش بری ؟! تا کی می خوای دلت رو از کینه پر کنی ؟!تا جایی که آینده خودت و فرزند نازنینت رو از بین ببری؟! برای گذشته ای که با همه ی بدی هایش بالاخره گذشت. از هر زنی سوال کنی خاطرات بدی از سالهای اول زندگی اش داشته و دارد اما چند نفر حاضرند آینده را برای آن گذشته از بین ببرد.

 

اَلغِلُّ يُحبِطُ الحَسَناتِ؛

كينه، خوبى ها را نابود مى كند.

(غررالحكم، ج1، ص 168، ح6429)

 

امام على عليه السلام:

مَنِ اطَّرَحَ الحِقدَ استَراحَ قَلبُهُ وَلُبُّهُ؛

هر كس كينه را از خود دور كند، قلب و عقلش آسوده گردند.

(غررالحكم، ج5، ص 326، ح8584)

 

امام على عليه السلام:

سَبَبُ الفِتَنِ الحِقدُ؛

علت فتنه ها و آشوب ها كينه توزى است.

(غررالحكم، ج4، ص 121، ح5522)

دوست عزیزم این جملات بالا حرف من نیست حرف کسی است که به رموز آفرینش اگاهه . کمی با تامل و دقت بیشتر دوباره بخون اونوقت می بینی من و شما هم ضعف های اخلاقی داریم . کینه یکی دیگر از ضعف های اخلاقی ماست که مانعی بر سر راه ماست برای رسیدن به آرامش!برای رسیدن به خدا! تا کی می خوایم درگیر این حواشی زندگی بشیم حواشی که گاهی از متن زندگی مون پر رنگ تر می شه. متن زندگی تو یعنی مردی که مقبول همه است . به قول خودت مهربان است و باز هم به قول خودت می خواهد روزهای بد گذشته اش را جبران کند . پس چرا خودت را از مهر و محبت و آغوش گرمش محروم می کنی ؟ تو که در زندگی اش سختی کشیدی آیا این آرامش الان حقت نیست ؟! پس چرا با بهانه گیری و کینه توزی می خواهی خودت را از این آرامش و محبت محروم کنی؟

باور کن اگر رهایش کنی و او را با همه ی بد و خوب هایش بپذیری و او را عاشقانه دوست داشته باشی خواهی دید که او هم برای خوشحال نگه داشتن تو هر کاری می کند و تمام تلاشش را می کند تا آن باشد که تو می خواهی.باید در لحظات خوبت آنقدر خوب باشی تا او برای خواسته هایت ارزش قائل شود نه اینکه حتی در لحظات خوبتان هم شما با نگاهی کینه توزانه به او نگاه کنی و او را از خود پایین تر بدانی و خلاصه با نیش زبان و ... به او بفهمانی که فقط تحمل می کنی...

عزیزم

معنویات را در زندگی ات پر رنگ کن . گاهی افسردگی های ما بخاطر گناهانی است که انباشته می شوند بدون اینکه ما با توبه و شکر ، سیاهی آنها را از دلمان بشوییم. بازگرد به خودت . ببین دنبال چی هستی در زندگی ؟ خوب حالا همسرت هم شد اونی که تو می خوای بعدش چی ؟ همین رو می خوای؟ اینکه برای شما وقت بزاره ، داد نزنه ، آروم رانندگی کنه و ... بعدش چی ؟! روزمرگی تو رو با خودش می بره...

اگر می خوای عیبی هم در همسرت رفع بشه برای این باشه که کمکش کنی در راه بندگی خدا . وقتی هدفت این باشه کلامت دلسوزانه می شه و نرم. اونقدر نرم که اون هر چقدرم سنگ باشه با گرمی کلامت آب می شه...

نیازهات رو هم بگو اما عاشقانه . بگو که اگه می خوای براتون وقت بزاره چون اونقدر دوستش دارید که لحظات با او بودن بهترین لحظات عمرتونه ! چون از همه ی این دنیا که پره از سختی و زشتی فقط لحظات عاشقانه و آرام در کنار او شما را به زندگی امیدوار می کند و این دنیا را قابل تحمل می کند... بهش بگو که به عشقش احتیاج داری به محبتش محتاجی چون عاشقشی و دوستش داری . چون اون تنها مرد زندگیته . چون اون تنها کسی است که تو این دنیا با آرامش بهش تکیه می کنید.

با این لحن باهاش حرف بزن ببین که اتفاقی می افته!... حاضره همه کار بکنه تا همین ته مونده ی خاطرات بد رو هم از دلت ببره.عزیزم تو و دخترت لایق آرامشید و این آرامش رو فقط زیر سقف همسرت جستجو کن.همسرت رو ستون زندگیت بدون . باور کن که خداوند که گفته قوامون الی النسا یعنی زن باید به مردش تکیه کند و این تکیه کردن هم به او آرامش می دهد و هم همسرش را آرام می کند ...

به خدا توکل کن . غسل صبر کن و مدام روحت را با خواندن قرآن و روایات ائمه تغذیه کن . بنده ی مومن افسرده نمی شه چون باور داره در این دنیا فقط مسافره و همه اتفاقات دنیا برای اینه که ما خودمون رو برای دیار باقی بسازیم و برسیم به خلیفه اللهی . از عشق خدا غنی شو و زندگی رو در لبخند های کودکت ببین.

خیلی ها هستند که حسرت داشتن داشته های شما را دارند ، فرزند سالمتان ، همسر مهربانتان ، همسری که سالم است ، معتاد نیست دست بزن ندارد ، کاهل نماز نیست، به خانواده ات بی احترامی نمی کند ، بی کار نیست، خسیس نیست و ... خلاصه سعی کن عیوبی که ندارد را هم ببین!!

راستی آدرس ایمیلت اشتباه بود برای همین به ایمیلت ارسال نشد! ))

منتظر خبر های خوش از زندگی ات هستیم.

به خدا می سپارمت.

 

 

    

نظرات

میهمان (تایید نشده)
07 بهمن 1394

من مرد هستم و دقیقا شبیه همین مشکل را با همسرم دارم یعنی فکری که شما داری اونم همین فکر را دارد اما به خدا هر دو اشتباه فکر می کنید اگر شما یکم عشق رو وارد زندگیتون کنید و از همسرتون راحت ناراحت نشوید هیتچ مشکلی پیش نمی آید.

بانوی جوان (تایید نشده)
07 آبان 1393

سلام خدمت مشاور محتر من سه سال پیش ازدواج کردم.همسرم آن زمان درس میخواند و روزی که به خواستگاری من آمد گفت دو سال دیگر سر کار میروم.ما دوران عقد بسیار کوتاهی داشتیم بلافاصله هم بعد از عروسی بچه دار شدیم.الان سه سال تمام گذشته و هنوز همسر من سرکار نمیرود.در دوران عقد او مرتب سر کلاسهایش حاضر میشد اما بعد از عروسی کم کم بی نظم شد.ما بعد از عروسی و در دوران حاملگی من مشکلات بسیار شدیدی داشتیم و اگر من حامله نبودم خدا شاهده طلاق میگرفتم.اما خدا نخواست و طلاق منتفی شد.ما خیلی با هم دعوا میکنیم.شوهرم حاضر نیست سر کار برود سر کلاس هم نمیرود فقط دوست دارد در خانه پای تلویزیون و تبلت بنشیند و یا برای رضای خدا البته به گفته خودش برای مردم کار کند.من خسته شدم واقعا نمیدانم چه کنم.پدر او هیچ کاری نمیکند.گاهی اوقات از ته دل از خدا میخواهم او بمیرد و من بیوه بشوم.این را بارها به او گفته ام.

نسیم (تایید نشده)
13 شهريور 1393

سلام من شوهرم رو خیلی دوست دارم و براش هیچی کم نمیذارم ولی اون به من بی توجهه منو دوست نداره وفقط سرکوفت زنای دیگه رو بهم میزنه هیچ چیزه خوبی در من نمیبینه با اینکه نه قیافم بده نه رفتارم فقط میخوام بهم محبت کنه باهام هیچ جا نمیاد کمبود محبت دارم دوست دارم یکی باشه که فقط به من محبت کنه ومنو ببینه دیگه خسته شدم نمیدونم از محبت زیادیه که بهش کردم یا چیز دیگه همش احساس میکنم همه زنای دنیا رو دوست داره الا منو مدام تو جمع سر به سرم میذاره مسخرم میکنه طوری شده که دیگه رومنمیشه با کسی رفت وامد کنم از همه دور شدم دوست دارم تو خودم باشم دوست دارم با یکی دوست بشم که بهم اهمیت بده ولی نمیتونم تو رو خدا بهم کمک کنید تا شوهرم دوستم داشته باشه منتظر جوابتون هستم

میهمان (تایید نشده)
20 مرداد 1393

سلام، من می تونم به آدرس میل ذکر پیام بفرستم؟

ریحان (تایید نشده)
15 مرداد 1393

راستش منم مشکل مشابه همین دوستمونو دارم ..
جوابهاتون به دلم نشست ..
اما ..
بیشتر نیاز دارم بخونم .. بشنوم ..
اونقدر تو این چند سال اذیت شدم که دلم با زندگیم نیست ..
در واقع دارم زور میزنم ..
زور میزنم که خوب باشم ..
زور میزنم که با این زندگی کنار بیام ..
از خودم و انتخابم بیش از حد ناراحت و ناراضیم ..
دلم میخواد خوشبخت باشم اما یه چیزی همش مانعم میشه .. "عدم علاقه به همسرم "
که با تلقین روزانه رفتارها و عدم هم کفویمون بدتر هم میشه ..
تا جایی که گاهی احادیث رو روایات هم واسم کاربردی نیست و از درون داغونم میکنه ..
همش انگار حس میکنم این صبوری و خوب بودن یه جور گول زدنه به خودم ..
حس میکنم اونقدر بی ارزشم که خداوند منو به حال خودم رها کرده ..
نمیدونم یه جور ناامیدی ..
نه نصیحت جواب میده و نه سخن پندآموز .. و نه مشاوره ..
اگر هم تاثیری باشه، مقطعیه !!
سرگردونم .. خییییلی ..

کمکم کنید .. خواهش میکنم ..

میهمان (تایید نشده)
15 مرداد 1393

سلام
واقعا عالی و فوق العاده بود
منم مشکل کاملا مشابه با این دوست عزیز داشتم وقتی داشتم مشکلشون و می خوندم به هیجان اومدم که دقیقا مثل مشکل اون و منم دارم وسال ها سختی و کینه وضع حال این دوست عزیزو برای من هم بوجود آورده
خیلی خوشم اومد ازنصایح مفیدتون اما یک مسئله که من باهاش مواجهم و نمی شه خودم وبه تغافل بزنم اینه که همسرم با اینکه در یک ارگان دولتی مشغول به کاره کاملا سطحی صحبت می کنه طوری که همیشه تو جمع از حرف زندش خجالت می کشم و یا اگه عصبانی بشه جلو هر کسی حتی تو خیابون دادو فریاد می زمینه عوامل عصبانیت شاید قابل کنترل نباشه حالا اینجا چطور می شه خودم و به تغافل بزنم وقتی عیب مشهود و در جمع دیگرانه سال ها تلاش کردم بارها با ملایمت بهش گفتم اما بی فایدست لطفا اگر ممکنه در این خصوص هم توضیح بدید متشکرم

ليلي (تایید نشده)
15 مرداد 1393

واقعا زيبا نوشته بوديد از پاسختان استفاده کردم

یاسمن (تایید نشده)
14 مرداد 1393

سرکار خانم زوار زاده با سلام واقعا از صمیم قلبم ازتون ممنونم که این قدر مهربان و خوش قلب و انسان هستید که برای من به ان اندازه وقت گذاشتید و متن به این زیبایی و با این حوصله وصف ناپذیر نوشتید.باورتون نمی شه وقتی داشتم می خوندم اشک از چشمانم جاری شد که تنها نیستم و هنوز انسان های خدا شناس و با ایمانی مثل شما هستند که با تمام وجود سعی در کمک کردن به دیگران دارند.به یاریتان و خواندن متن ها و نصیحت های زیبایتان محتاجم.

اگر امکان داره ایمیل شما را داشته باشم تا گهگاهی ازتون راهنمایی بگیرم.من از هیچ کدام از مشاوره هایی که رفتم چیزی عایدم نشد اما شما و سخنانتان خیلی به دلم نشست.با تشکر یاسمن

mosavi
18 مرداد 1393

با سلام

یاسمن جان!

ایمیل مشاور سایت moshaver@islamshenasi.ir  می باشد. ایمیل تان را اشتباه داده اید! ما باز هم برایتان ایمبل فرستادیم اما بازگشت داده شد! لطفا یک ایمیل به آدرس داده شده بفرستید تا با خانم زوارزاده از طریق ایمیل در ارتباط باشید.

یاسمن (تایید نشده)
22 مرداد 1393

ممنونم .حتما......

ریحان (تایید نشده)
18 مرداد 1393

ببخشید منم میتونم به این ایمیل پیام بفرستم؟

ارسال نظر جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.
+ 8 = 27
پاسخ این سوال ریاضی را بصورت عدد وارد كنيد نه حروف. به عنوان مثال در پاسخ "دو + چهار =؟" وارد کنید "6".
کليه حقوق اين سايت متعلق به مدرسه علمیه اسلامی شناسی حضرت زهرا سلام الله علیها مي باشد و استفاده از مطالب آن با ذکر منبع بلامانع است.

آمار سایت

  • بازدید کل: 7,899,993

    اوقات شرعي